فارسی|English

اطاعت

استادْ باکِی هنگام سخنرانی نه تنها شاگردان ذن، که مردم عادی از هر طبقه و مقامی را نیز خطاب قرار می‌داد. کلمات او مستقیما از قلبش خارج و بر قلب شنوندگانش می‌نشست.

تعداد بسیار زیاد شنوندگان استاد، کشیشی از نیچیرن را خشمگین ساخت، چرا که هوادارانش یک به یک او را ترک می‌گفتند تا به سخنانِ ذن گوش بسپارند. کشیش خودخواه به معبد رفت، و تصمیم گرفت که با باکِی مباحثه کند.

او صدا زد: «هی! استاد ذن! یک دقیقه صبر کن. ممکن است بعضی‌ها به تو گوش کنند، اما شخصی مثل من هرگز به تو احترام نخواهد گذاشت. می‌توانی مرا وادار کنی که از تو اطاعت کنم؟»

باکِی گفت: «بیا اینجا در کنار من تا به تو نشان دهم.»

کشیش با غرور راه خود را از میان جمعیت به سوی استاد گشود.

باکِی با لبخند گفت: «بیا و سمت چپ من بنشین.»

کشیش اطاعت کرد.

باکِی گفت: «نه، اگر سمت راست من بنشینی بهتر می‌توانیم صحبت کنیم. به این سمت بیا.»

کشیش با غرور بسیار بلند شد و به سمت راست استاد رفت.

باکِی گفت: «می‌بینی؟ تو از من اطاعت می‌کنی و به نظرم شخص نجیبی هستی. حال بنشین و گوش کن.»

صفحه نخست